Translate

Sunday, December 8, 2013

دوباره شیخ فضل الله رییس است!؟

زمین شوره سنبل برنیارد
هوای شیعه مانـدلا نـدارد

بنای شیعه بر فقـه کلینی‌ست
از این رو ماندلایش خمینی‌ست

نخواهـی یافت گاندی در ره قم
ولی افعی فراوان است و کژدم

ازین حرفا نزن عیب است ای دوست
دالای لامـای مـا آن شیخِ بـدخوست

دالای لامای ما قصاب پیر است
کـه بـا آزادگان کارد و پنیـر است

فـدای قلب صـاف و مهربانت
بزن پیک عرق را نوش جانت

سـرانگشتی بنه در کاسه ی ماست
بخور با هر که در هرجا دلت خواست

به تبّت می‌روی چینی میاور
از آن حرفای همچینی میاور

به هندستان اگر داری سلوکی
میــاور بهــر مــا افکـار جـوکـی

هر آن کشور که قــم شـد پایتختش
دِهَش ویـران شد و وارونـه بخشَش

درختی را که تو در قم نشاندی
بـه بار آرد نه مانـدلا، نـه گاندی

اگـر صد بمب در جایی بیفتند
از آن خوشتر که ملایی بیفتد

از آب خُرد، مـاهـی، خُـرد خیزد
ز قم "شیخِ نخواهد مُرد" خیزد

اگر از بطن مادر یاعلی گو
نهـد پا بـر زمین مـانند یارو

همـه عالم بمیرد، او نمیرد
نمیرد تا ز ملت جان نگیرد!

در ایران شیخ می‌پـــاید زنان را
تـجسس مـی‌کنــد آبستنـان را

مبادا غربِ شیطان ره نماید
زنـی گانـدی و مـاندلا بـزاید

نــدارد رحــم، ملای نـفس گیـر
نه بر مادر نه بر کودک نه بر پیر

اگـر کـودک سـر از گهــواره بر داشت
همان در کودکی بادی به سر داشت

خوراک شیخ می‌گردد به زودی
چنـان کــز لحظـه ی اول نبودی

کجـا ملا بـه مـاندلا دهـد بخت؟
کجا گاندی بگیرد روزه بر تخت؟

نـه ایـران هنـد و ملا انگلیس است
که از سوی خدا بر ما رئیس است

نه ایران آفریک است و نژادی
که حکم شیخ باشد اعتقادی 

به زعم او حکومت کار دین است
فلـک انگشتــر و آقـا نگیـن است

امـــام غــایبــی در راه دارد
که با وی گفتگو در چاه دارد

برای کشتن از وی حکم گیرد
زنـد بـر فــرق ملت تــا بمیـرد

چنین وضعی‌ست در ایران شیعه
خـــدا از مـــا ببُــرّد نــان شیعـــه

اگــرچــه پهلــوانِ فیلسوفی
قلم بر دست با قلبِ رئـوفی

به محفل گفتمان شیک داری
خلوصِ  فکـر بکـر و نیک داری

پســرجــان ایــن وطـن ایــرانــزمین است
همین است و همین است و همین است

دوبــاره شیــخ فضــل‌اللـه رئیــس است
وطن در دست مشتی کاسه‌لیس است

که خدمتکار او در خورد و بُردند
شـرافت را بـه قدرت واسپردند

چنین وضعی‌ست، ماندلا کجا بود؟
بشــر در خـانـــه ی ملا کجـا بـود؟

کجــا گـانــدی تــوانــی یـافت ای دوست
که اهل دین نکنده‌ست از سرش پوست؟

خبر داری چه شد با سیرجانی؟
ازیـن حـرفـا مزن گر می‌توانی؟

خبــر داری فــروهر را چــه کـردند؟
سپس باکارد، همسر را چه کردند؟

بـه یاد آید گذشتِ روزگارت
اطاقِ غرقِ خونِ بختیارت؟

برای گشت می‌رفتی به کشتی
بــه یـادت هست ستار بهشتی؟

بـه یادت هست نـام نـوجوانـان؟
کـه مـی‌آمد ز زندان، نعش آنان؟

چه می‌گویی مگـر آفریکنم من؟
نـه جـانـا بچـه ی این میهنم من!

نــه ایــران هنــدِ استعمــــاری آمــــد
که سی سال از تنش خون جاری آمد

تو را اندیشه‌های نیک، نیک است
ولی ایرانیان را شیک و پیک است

تو را بـایـسته راه دیگـر ای دوست
اگـر چشـم قشنگت زیـر ابـروست!

ببـایـد فکـر جــارویـی دگـر کـرد
تمیز این خانه را از بام و در کرد!

کـه فکـرِ  فـاکـری می‌خواهد این خاک
وجــودِ "نـادری" مـی‌خواهـد این خاک

gomnamian.blogspot.se

 ۲۰۱۳/۱۲/۷