جزییات ناگفته از قتل فروهران، داریوش و پروانه
رونوشت های دستی وکیل شهید داریوش و پروانه فروهر همراه دخترشان پرستو فروهر
از روی پرونده قتل آن دو شهید راه آزادی.
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷/۱۰/۱۳:
اینجانب به مقتضیات شغلی که دارم و طبق روال گذشته که در
پرینت کاری که در وزارت برایم در نظر گرفته شده به جز موارد دستگیری، بازرسی و
انتقال و ربایش و طراحی و هدایت عملیات، انجام حذف فیزیکی در برنامه کاری پیشبینی
شده.
لذا طبق روال گذشته فقط اجرای حکم داریوش فروهر و همسرش به ما محول شد و آنهم
طبق دستور سلسله مراتب یعنی از سوی مسئول اداره و مدیرکل مربوطه و ما هم از قدیم
تا این حد را مجاز بودیم بدانیم به خاطر مسائل حفاظتی و امنیتی و طبق روال قبل که
کار از سوی آنها ابلاغ میشد و سپس انجام میشد، این کار را هم به اتفاق برادران
قبول کردیم . . .
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷/۱۰/۱۳:
این کاری بود که طبق روال گذشته در چارچوب کاری ما بود و
راجع به حذف فروهر و همسرش هم طبق روال گذشته با ما صحبت شد و ما به اتفاق چندنفر
از دیگر برادران روی منزل سوژه سوار شده تا ترددها را در بیاوریم تا ببینیم بهترین
راه حذف چیست . . .
. . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۳/۴:
اتهام را قبول ندارم. این امور در تشکیلات اطلاعات بسیار
عادی است . . . تمام برادران در هر کاری که شرکت کنند با وضو بوده و با ذکر
مأموریت انجام می دهند.
مجددن باید بگویم که قتل اتفاق نیافتاده بلکه حذف دو عنصر پلید که دستور آن
توسط مقامات تشکیلات صادر گردیده. این نوع مأموریتها را تیمهای بسیار انجام دادهاند
و برای آنها هم جوایز بزرگ دریافت کردهاند و بنده هم موظف به تشکیلات اطلاعات
هستم. درهرحال با توجه به این که نظام اسلامی دچار مشکل شده بنده حاضرم هر نوع
سناریو شد برای این مطلب بگویم. البته با نام مستعار. ولی اگر محاکمه شوم طبق گفته
شفاهی خود به جنابعالی نسبت به احقاق حقم اقدامات لازم را انجام میدهم . . . (این
متهم به حکم قاضی «به لحاظ عدم کفایت دلیل اثباتی علیه وی» تبرئه شد.)
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵:
کار حذف فیزیکی و دیگر کارها از قبیل دستگیری، انتقال
متهم و مراقبت ثابت و غیره از سال ۱۳۷۰ در پرینت کاری از طرف وزارت برای ما مشخص شده بود و جزء وظایف قسمت ما بود و
از خود وزیر گرفته تا پایین همه می دانند، که برای هر قسمت برنامهای تهیه و تنظیم
میشود که باید بر اساس آن عمل کرد وگرنه به منزله سرپیچی از دستور به دادگاه
تخلفات اداری معرفی می شویم. و اینکه این نوع کارها در وزارت زیاد انجام میشد در
داخل یا چه در خارج و تنها در این مورد بود که به این صورت درآمد …
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۱:
در این جلسه توضیح دادم مثلن فروهر و دستگاه رهبری حزب ملت در شرایط حاضر چه
موقعیتی در بین اپوزیسیون پیدا کردهاند و سرپل ارتباطی بین فعالین داخل و خارج
شدهاند و هماکنون بین نیروهای مخالف خط مشی مسلحانه تندترین مواضع را در برخورد
با نظام دارند.
در رابطه با کانون هم به عدم اعتقاد فعالان آن به قانون اساسی اشاره کردم و
گفتم اینها قصد دارند بدون اخذ مجوز از وزارت کشور این جریان را راه اندازی کنند
و تشکل خود را مافوق قانون اساسی میدانند، خصوصاً که در آن ولایت فقیه باشد.
همچنین در مورد تقسیم کار بین متهمان از منتقدین درون نظام و بخش لائیک ها و
غیرمذهبی ها توضیح دادم که وظیفه جریانی مانند فروهر در این مقطع معرفی ارزشهای
عام بشری به مردم است و وظیفه منتقدین درون نظام افشای تناقضات قوانین نظام و
سیاستهای آن با اسلام میباشد و هر دو طیف سیاست گامبهگام پیش گرفتهاند و در
مرحله اول ولایت فقیه و شورای نگهبان را هدف قرار دادهاند.
دُری همه را یادداشت کرد و ظاهرن پس از دستگیری ما نیازی آنها را از دری
گرفته بودند و ضمیمه پرونده بود. آنچه عمل شده در دو حوزه لائیکها یعنی ملیون
مرتد و کانون نویسندگان بوده . . .
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵:
آن شب ابتدا مسلم و صادق به در منزل رفتند، من و فلاح در
کوچهای که بنبست بود کمی پایینتر از منزل قرار گرفتیم، چند نفر بالای کوچه قرار
گرفتند و چند نفر حفاظت کوچه را داشتند. برادر مسلم و صادق وارد منزل شدند و بعد
برادر فلاح که بنده در حیاط ماندم. حدودن بعد از سی دقیقه فلاح برادران دیگر را
صدا زدند، با بیسیم گفتند و وارد منزل شدند. که گفتند بنده و برادر مسلم و فلاح
با خانم پروانه به طبقه بالا رفتیم. بعد از بازرسی عادی فلاح دستور داد کار را
شروع کنیم. بنده گردن و دهان ایشان را گرفتم، مسلم دست های ایشان را گرفت و برادر
هاشم آمد و با دستمال آغشته به مواد بیهوشی، بیهوش کرد و محسنی چند ضربه چاقو زد
که بنده دیدم تکان میخورد. گفتم تکان می خورد، چند ضربه دیگر زدند . . .
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵:
این نمونه اقدامها روال کار تشکیلات وزارت بوده و در
نتیجه اقدامات مذکور بار اول اینجانب نیز نبوده. از چندین سال قبل از حذف های
موسوم به قتل های زنجیرهای ما با آن مأنوس بودیم تا حدی که در پیشبینی برنامههای
سالانه شاخص ترین فعالیتهای حذف و ربایش در نظر گرفته میشد و این امر هنوز به
صورت مکتوب در اسناد تشکیلات باقی است . . .
من . . . کارمند وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹/۴/۱۵:
بنده تنها انجام دستور کردهام. پس از حذف از منزل خارج شدیم
و به محل کار مراجعه نمودیم. حتی به علت طولانی شدن کار، اضافهکاری آن شب را برای
بنده محاسبه نموده و به همراه حقوق بنده توسط فیش حقوقی پرداخت شد . . .
در طی آن روزها تنها یک بار و پس از خواندن بازجویی یکی از متهمان که در سال ۷۹ مدعی شده بود پس از
آزادی به قید کفالت در سال ۷۷، همچنان در وزارت اطلاعات مشغول به کار بوده و حتی طی این مدت ترفیع گرفته،
با برافروختگی به اتاق قاضی رفتم.
رئیس دفتر سراسیمه دوید و قاضی در جواب پرسش من که آیا متهمان همچنان مشغول به
کار هستند، آیا این فرد که ضربههای چاقو را به سینه پدرم زده ترفیع گرفته، با
لحنی حق به جانب گفت که این موضوع به لحاظ قضایی ربطی به من ندارد و او موظف به
پاسخگویی نیست.
در طول روزهای پروندهخوانی به مرور در عمق سکوت تلخی فرورفتم، سکوتی اشباع از
همهمه اعترافات قاتلان، از جملههای کلیشهای و اداری آنها، که آنگونه قتل
وحشیانه پدرومادر نازنینم را تشریح کرده بودند که انگار اجرای یک دستور اداری پیشپاافتاده
را گزارش میدادند.
حرفهای وکلایمان که تلاش میکردند در منجلاب بربریت این پرونده، راههای ممکن
برای مقابله بیابند و در میان برگه های بازجویی استدلالهای حقوقی میجستند، در
پوسته ضخیم سکوت تنهای من نفوذی نداشت.
هر راهکاری و هرنگاهی به آینده انگار دربرابر چاه فاجعهای که خود را بر من
گشوده بود پوشالی و بیمعنا مینمود. هر روز که با اذان ظهر از پشت آن میز بلند میشدم،
دفتر قطورم را که کاغذهای نرم آن به مرور با خط شتابزدهام پر میشد در کیفم فرو
میکردم و از آن دمودستگاه بیرون میزدم.
در خیابان شریعتی زندگی روزمره، شلوغ و پرتکاپو، از کنار من میگذشت. آن روزها
آنقدر خود را غریبه حس میکردم، انگار نامرئی شده بودم، هیچکس مرا درنمییافت،
هیچکس نمی دانست از کجا آمدهام، چه خواندهام. هیچکس را انگار اعتنای این
فاجعه نبود که سالها زیر پوست روزمره این شهر هرزهرشد کرده بود و من هر روز سطر
به سطرش را رونویسی می کردم.
هر روز که به خانه بازمیگشتم مادربزرگم کنار میز غذا منتظرم نشسته بود تا
مهربانترین نگاهش را به من بدوزد. پرسشی نمیکرد و من چیزی نمیگفتم. تنها یک بار
پرسید که آنچه می خوانم آیا دست خط خود قاتلان است؟ سرم را به آری تکان دادم و خود
را به مرهم نگاه او سپردم. مادربزرگم التهاب مجنون ذهنم را درمییافت. دلش میخواست
منعم کند، دلش میخواست من را به خانهام در دوردست بفرستد، به نزد فرزندانم. اما
میدانست چرا ماندهام، چرا آن خط ها را میخوانم و رونویسی میکنم. مادربزرگم
سالخورده و شکسته شده، کلنجار با ستم عاصیاش کرده. گاهی عزایش را با شدت و سماجت
از خود می راند، گاهی به قعر آن سقوط می کند. آن وقت تلخ میگرید و با چنان تمنایی
دخترش را صدا میزند که انگار برگشتنی ست، به دین و ایمانی که همه عمر داشت لعنت
می فرستد، به زندگی، که همیشه پایبندش بود، ناسزا میگوید. رمق از جانش میرود و
نگاه خالیاش را به زمین می دوزد. من دستهای چروکیده اش را دوست دارم، موهای
برفیاش را و نرمی آغوشش را که یادآور حس گمشده امنیت من است. این وجود خمیده و
شکسته که کنار من سر سفره مینشیند و بشقابم را پر از برنج میکند آخرین مأمن
کودکی من است.
در آن روزها مادربزرگم نجاتم می داد. باید کسی بار فاجعه، تعهد دادخواهی فاجعه
را بر دوش بگیرد اما باید همیشه دیگرانی باشند که نجاتش دهند. کسانی که عمق این
درد و تعهد را حس کنند، کسانی که در آهی، در نگاهی، در جملهای یا فریادی همراهی
صمیمانه شان را نشان دهند. باید همیشه کسانی باشند که ببینند و بر نگاهشان مصلحتاندیشی
و آسودهطلبی پرده نکشیده باشد، تا با انجام فعل دیدن، ما بازماندگان قربانیان را
از نامرئی شدن نجات دهند، تا به برکت وجودشان بتوانیم خود را ما خطاب کنیم. آنها
که قطعیت و فوریت دادخواهی را باور دارند، همیشه نجاتم دادهاند. دادخواهی نه جدول
زمانبندی میپذیرد که بتوان به بعدها موکولش کرد و نه در سیر حوادث از حقانیت آن
کاسته می شود. قربانیان جنایت های سیاسی، آنان که به جرم دگراندیشی کشته شدهاند و
دادخواهیشان به سرانجام نرسیده، مردگانی هستند که خاکسپاریشان ناتمام مانده است.
مرگشان بر جهان ما زندگان سنگینی میکند. تنها زمانی میتوان سرگذشت آنان را به
گذشته سپرد که دادخواهی ما به سرانجامی عادلانه رسیده باشد. تنها در آن هنگام
سرگذشت آنان به گذشته خواهد پیوست تا برگی از تاریخ باشد برای عبرت آیندگان.