آنچه میآید، تنها يادآوری چند پيشفرض نادرست است که گاهی بر پايهی آنها میانديشيم.
اين که رأی میدهيم يا نه بيش از هرچيز بدان بستگی دارد که آیا مشارکت در انتخابات
و "رأی دادن" به سود برساخت زمينههای مردمسالاری و پيشرفت اخلاقی
دانشيک اقتصادی و . . . کشور خواهدبود يا عدم مشارکت و "رأی ندادن".
در
هر انتصخاباتی (انتصابات+انتخابات) بايد شرايط مشارکت را جداگانه سنجيد
و تصميم گرفت. اما برای تصميمگيری بهجا بهتر است از پيشفرضهای نادرست زیر رها
بود.
پيشفرض های
نادرست سياستورزی برخی از افراد اپوزيسيون
جدا از آنکه رأی
بدهيم يا ندهيم بهتر مینمايد که در دام چند پيشفرض نادرست کمابيش فراگير گرفتار
نشويم. پيشفرضها يا باورهای نادرستی که گاهی حتی دانش آموختگانمان نيز بر آنها
پا می فشارند و کنشهای سياسی خود را بر پايهی آنها انجام می دهند! پيشفرضهايی
که با پخش و گسترده کردن آنها ناخواسته به حکومت ياری میرسانيم. پيشفرضهايی که
نادرستیشان آشکار مینمايد اما در ميان ايرانيان مرسوم و رايجند! اين پيشانگاشتهها
از چنان قدرتی برخوردارند که در گفتگو با بيشتر ايرانيان حتا گاه سياستپيشگان
ضدرژيم نيز خودنمايی میکنند و چه بسا از دهان اينان به مغز مردمان عادی راه يافته
است. برای برساخت شرايطی که ايزانيان بتوانند به گونهای کارا در کنشهای سياسی
درگير شوند بد نيست پرگهی سياست کشورمان را از اين بتهای ذهنی دنیای سياست
بزداييم. يا به گفتهی ديگر، جدا از آنکه به هر دليلی رای بدهيم يا ندهيم، بهتر آن
است که در دام چند پيشفرض نادرست گرفتار نشويم. پيشفرضهايی که گاهی دست پخت
مشترک حکومت-برخی از افراد اپوزيسيون، بيشتر برون از کشور، و برخی مردم کم دانش در
زمینه سياست است.
پيشفرض نخست) رای دادن به مشروعيت حکومت میانجامد. حکومت و برخی نيروهای
اپوزيسيون به يکسان بر اين باور نادرست پا میفشارند! اين پيش انگاشت نادرست تا
آنجا رخنه کرده که تکيه کلام بسياری از کنشگران و خوابيدگان اپوزيسيون است! اما
اين باور رايج ايرانی از ديد بسياری از انديشمندان فلسفهی سياسی نادرست است؛ چرا که
"رأی دادن" در بهترين ايستار، تنها يکی از پايههای مشروعيت هر نظام است.
هر حکومتی برای مشروع بودن خویش نيازمند شرطهای اساسیتری هست که يکی از مهمترين
آنها عادلانهبودن آن حکومت است. اگر، برای نمونه، همهی مردم نيز به حکومت هيتلر
رأی دهند، باز هم مشروع نمیشود چرا که آن رژیم حکومتی بر پایه عدالت نبوده است. نظام
حکومتی ولايت مطلقهی فقيه نيز خواه مردم در رأی گيری انتخابات+انتصابات رياست
جمهوری شرکت کنند، خواه نکنند، مشروع نخواهدشد؛ زیرا بر پايهی شيوه های گوناگون
تبعيض و حقکشی برساخته شده است. حتا اگر همانند رأیگيری ۱۲ فروردين سال ۵۸ رأیگيری
برای نفس خود حکومت و ادامه آن در شرايط امروز بود و مردم نيز بدان رای میدادند؛
چون اين حکومت از شالوده و بنیاد بر پايهی تبعيضهای ناموجه و ضدحقوق بشر برساخته
شده است بنابراین رأی مردمان نیز نمی تواند آن را مشروع سازد! صرف رأیدادن کنشی
مشروعيت بخش نيست چرا که بايد شرايط رایگيری آزاد و منصفانه فراهم باشد و پيامد رأیدادن
نيز حکومتی عادلانه و . . باشد و گرنه در حکومت صدام نيز همگان به صدام رای میدادند!
بنابراين، از آنجا که به صرفِ همراه داشتن رأی مردم، هیچ حکومتی مشروع نمیشود، پس
بکارگيری اين باور نادرست در روزهای انتصابات+انتخابات چندان خردورزانه نمینمايد؛
به ويژه که حکومت در اين زمينه دست بالا را دارد و میتواند همواره گروهی را با
شيوههای گوناگون به پای صندوقهای رأی بکشد. بایسته و شایسته مینماید که اپوزيسيون
به جای بازگويی مدعای خامنهای که هر رأی، رأی به نظام است، بر اين پافشارد که
چنين نيست، اپوزیسیون باید روشنگری کند که حکومت ولايت فقيه نامشروع است، خواه رأی
داشته باشد، خواه نداشته باشد، خواه مردم به هر دليلی در انتصابات+انتخابات مشارکت
کرده و رأی بدهند، خواه ندهند.
پيش فرض دوم) چون انتخابات آزاد نيست، پس نبايد رأی داد. اين داوری کمابيش
همواره و هميشه بر زبان منادیان تحريم جاری بوده ولی به هر روی سخنی نادرست است.
بايد و نبايد اخلاقی تاکتيکیِ شرکت در انتخابات+انتصابات و دادن رأی در ايران
امروز، وابسته به عوامل فراوان ديگری نیز هست! اگر رأیدادن به فراهم شدن زمينههای
مردمسالاری آزادی و عدالت کمک کند، به نگهداشت آنها ياری رساند و يا به پيشرفت
اخلاقی دانشيک اقتصادی و . . . کشور بينجامد، یقین که کنشی سودمند است و بايد در
همین انتصابات+انتخابات نیمبند مشارکت کرد رأی داد. از سوی ديگر، اگر رأی ندادن
چنين کمکی کند نیز نبايد رأی داد. بسته و همراه با شرايط بايد تصميم گرفت. برای
درک اينکه در هر شرايطی چه کنسی اخلاقیتر است، نمیتوان و نباید تنها بر نظريههای
اخلاقی نظر داشت و از زمينهها و هدف خود کنش غافل ماند.
پيش فرض سوم) مشارکت در انتصابات+انتخابات و رأیدادن، گزينش ميان بد و
بدتر است و کاری ضداخلاقی میباشد.
اين گزاره زمينهی
کنش را کج و معوج میکند. نخست آنکه از پیش این انگاره را فرض میگيرد که رأیندادن
خوب است زیرا اگر این نيز بد باشد، آنگاه دليل اين گروه از اساس ساقط میگردد! غافل
نباشیم از آینکه نخست بايد دو قضیهی "رأیندادن خوب است" و "رأی
دادن بد است" را ثابت نمود، آنگاه آنها را مقدماتی برای قضیهای بزرگتر
قرارداد و نتیجهگیری کرد؛ نه آنکه پیشاپيش آین دو را درست و صواب انگاشت. اما
زمينهی درست و راست، به جای انتخاب ميان بد و بدتر، آن است که همانند ايستار دوم از
خود بپرسيم آیا "رأیدادن" به سود مردم سالاری و . . . خواهد بود و با
این اهداف کمک می کند يا "رأیندادن". پس از پاسخ بدين پرسش است که میتوان
تصميم گرفت آیا باید رأیداد يا خیر. برای پاسخ بدين پرسش نيازمند درک بهتر از
فرايند گذار به مردمسالاری و راهبردی کارا برای ايران هستيم.
پيش فرض چهارم) حکومت از رأیدادن ما سوء استفاده میکند، پس رأی ندهيم!
فزونی شمار آراء برای
حکومت از همه چيز مهمتر است، پس نباید مشارکت داشت و . . . مشابه این انگارههای
پیشداورانه! خوب اگر رأی ندهيم باز هم که در بر همان پاشنه خواهد چرخید و حکومت میتواند
شمار رأیدهندگان را در نبود حساسيت و فقدان ديدبانی ما در هر ضريبی که بخواهد ضرب
کرده و نتیجه دلخواه خودش را اعلام کند. پس صرف سو استفادهی حکومت چيزی را نمیپايوراند!
امروز حکومت بيش از رأی به آرامش پادگانی نياز دارد! پس اين پيش فرض نيز چندان
بنيادی ندارد! ایا نباید این آرامش را ازو سلب نمود؟
پيش فرض پنجم) اگر رأی ندهيم، مشروعيت اين نظام و این حاکمیت از ميان میرود
و حکومت نابود میشود، پس رای نمیدهيم! چنين نيست چرا که صرف رأیندادن هیچ حکومتی
را نابود نکرده است، مگر آنکه با کنشهای ديگری همراه شده باشد. اگر رأیندادن با
کنشهايی چون اعتصاب بلنددامنه و درازمدت همراه شود، شايد به نابودی رژيم بينجامد.
ولی صِرف رأیندادن خواه بالقوه خواه بالفعل چنين توانی ندارد.
در همين راستا،
برخی رأیندادن را پيش درآمد اعتصاب و . . . دانستهاند؛ اما آشکار نيست که بر
پايهی کدام بررسی جامعه شناختی چنين نتيجهای گرفتهاند! اعتصاب سراسری در نبود
شرايط کارساز بسيار دشوارتر از تحريم انتخابات است. بگذريم که رژيم ابزار لازم را برای
کشاندن مردم به پای صندوقها و نيز ضربکردن ضريب دلخواه در شمار آراء با نبودن
ديدبانی و حسياست ما، دارد.
پيش فرض ششم) چنانچه حکومت سقوط کند و نابودشود، این خوب است و ایدهآل.
چنين نيست! خوب و
مطلوبیت چنین رویدادی بسته به جايگزین (آلترناتیو) آن یعنی نظام آینده و جانشین
دارد. اگر به مردمسالاری برسيم يا دست کم حکومتی اندک بهتر، در آن صورت نابودي
این نظام خوب و مطلوب است، و گرنه چنانچه به جای نظام کنونی به گزینه محتمل دیگری
مثلن "خطر نابودی ايران همراه با بروز جنگهای داخلی درازدامنه در چندین
منطقه از خاک میهن و . . . برسيم، در این اَشکال، دیگر حتا تصور سقوط و نابودی این
نظام هم نمیتواند خوب و مطلوب باشد، چه رسد به ایدهال بودنش.
پيش فرض هفتم) برای مخالفت با ولايتفقيه و ريزش مشروعيت وی، بهترين کنش رأیندادن
است.
چنين نیز نيست.
گاهی رأیدادن به کسی که از رهبری دورتر و بر وی عمودیتر است، خیلی بيشتر اثرگذار
است. اگر چنين نبود، هاشمی کنار زده نمیشد. بسته به شرايط است که میتوان گفت، در
جهان واقع نه در ذهن کنشگر، کدام کنش
بيشتر در راستای مخالفت با رهبر میباشد.
پيش فرض هشتم) همه نامزدها يکی و یکسان هستند.
چنين هم نيست، که
اگر میبود، حاکمیت نیز گزينش هر کدام را برابر میدانست. در عمل ديدهايم که
حکومت و بيت خامنهای همواره يکی را برتری و بر ديگران ترجيح دادهاند و يا يکی را
بدتر دانستهاند. بد نيست گاهی از چشم حاکمیت به ميدان بنگريم.
پيش فرض نهم) رأیندادن همواره بيش از رأیدادن زمينههای مردمسالاری و
پيشنياز آن يعنی نابودی نظام را فراهم میکند.
چنين نيست. اگر
از چشم حکومت بنگريم، نادرستی اين باور آشکار است. اگر اين باور درست بود، هم
اکنون خاتمی نامزد انتخابات بود يا دست کم هاشمی. از آنجا که حکومت خود میداند
برساخت زمينههای مردمسالاری، مانند گسترش جامعهی مدنی و . . . اثرگذار است، بر
همین آموزه بود که جلوی نامزدی خاتمی و هاشمی را بست. تعجبی ندارد که درک حاکمیت
از اين موضوع ژرفتر از درک برخی مخالفان است! البته از آنچه گفته شد چنین نیز بر
نمیآيد که همواره بايد در انتصابات+انتخابات شرکت کرد و رأیداد. بسته به شرايط
است. بايد سنجيد چه کنشی بيشتر برای برساخت زمينههای مردمسالاری و پيشرفت اخلاقی
دانشيک اقتصادی و . . . کشور مفید است.
پيش فرض دهم) بگذاريد کسی چون احمدینژاد بيايد يا بگذاريد روش های احمدی
نژادی به دست نفر بعدی و خامنهای ادامه يابد تا حکومت خود نابودشود و به دموکراسی
برسيم.
این نیز پيشانگاشت نادرستی است؛ چون درست است که با ادامهی روند
خامنهای احمدینژادی روز به روز از هوادران حکومت کاسته میشود، اما از سوی ديگر
جامعهی مدنی نيز ناتوانتر میشود و مردم اتميدهتر میشوند. مردمان اتميده تنها
به خود میانديشند و تنها توان شورش کور را دارند، در حالی که کنش به سوی مردمسالاری
مقولهی ديگری است. از این گذشته، چه تضمینی هست که با روشهای خامنهای احمدینژای،
در پايان به شورش کور برسيم، بلکه شاید هم به کرهشمالی برسم! پس نمیتوان تنها با
سنجهی کاسته شدن از هوادارن حکومت تصميم گرفت که آیا باید رأی داد يا خیر، يا آنکه
به چه کسی باید رأی داد. البته اين کاهش مقبوليت عامل مهمی است ولی به تنهايی نمیتواند
سنجهی تشخیص و تصميمگیری باشد.
دليل بالا در پيوند با تحريم اقتصادی و . . . نيز درست میآید.
برخی گمان بردهاند که تحريم اقتصادی به نارضايتی مردم و نابودی حکومت میانجامد و
پس از آن نيز دموکراسی داريم و پيشرفت همه سويهی کشور! اگرچه گمان نخست درست مینمايد
اما دو تای بعدی بسته به شرايط و بسی جای چون و چرا دارد!
پيش فرض يازدهم) اصلاحطلبان خواهان حفظ نظامند يا در عمل چنين می کنند!
نخست آنکه بايد تفاوتهايی
ميان بدنه اصلاحطلبان با سران آن بازشناخت. حتا اگر بزرگان جبههی اصلاحات نيز در
بند حفظ نظام باشند، بدنه اينان راه خود را میرود. زمانی نيز که زمينههای مردمسالاری
برساخته شود، حتا اگر سران اصلاحات نخواهند، باز هم نتيجهی کار به سود مردمسالاری
خواهد بود. دوم آنکه شايد بسياری از سران اصلاحات نيز تنها به گونهای تاکتيکی از
حفظ نظام بگويند نه اينکه به راستی خواهان حفظ آن باشند؛ که اگر هم چنین باشند،
پيامد چنین سياستورزی به حقظ نظام کمکی نمیکند؛ که اگر میکرد، خامنهای به جای
رد کسانی چون خاتمی، هاشمی و موسوی، دست به دامانشان میشد! بد نيست گاهی از چشم حاکمیت
به شرايط نگريسته شود تا بدانیم که چرا حکومت از نامزدی خاتمی و حتا هاشمی جلوگيری
کرد.
پيش فرض دوازدهم) آراء هرگز خوانده و شمارش نمیشود، پس رأی ندهيم.
می توان پاسخ داد
که گاهی بهتر است مانند سال ۸۸ رأی داد و بعد با تظاهرات و . . . خواستار بازپس
گيری رأی شد. بدين شيوه گهگاه، بسته به شرايط، میتوان نظام و مقبلوليت و مشروعیتش
را به گونهای کاراتر به چالش کشيد و حتا آبروی
و حیثیت نداشتهی آن در جهان را بر باد نیستی و فنا داد. البته اگر پتانسیل و توان
جلوگيری از تقلب نيست و همزمان يارای اعتراض هم نيست، آنگاه ديگر نبايد رأی داد.
پيشفرضهای
نادرست بسيار ديگری نيز هستند که همواره در کار و تلاش برای تاريک سازی فضا میباشند،
در اين نوشته یادی از آنها نشد. آنچه گفته شد، تنها در باب برخی از پيشفرضهای
نادرست نحريمگران بود.
از سوی ديگر، میتوان
دربارهی پيشفرضهای نادرست برخی از رأیدهندگان نيز نوشت. هواداران رأیدادن نيز
گاهی برای خود پيشفرضهای نادرستی دارند که جستار اين نوشته نبوده است. برای
نمونه، برخی از هواداران مشارکت در انتخابات و رأیدادن چنان میگويند و مینويسند
که انگار با انتخاب يک رييس جمهور قرار است همه ی سياست های خانمانسوز حکومت به
پايان رسد! اما نکتهی مهمی که به ديد میآيد آن است که هواداران رأیدادن سال به
سال از پيشفرضهای نادرستشان کاستهاند و اين چيزی است که در سوی تحريمگران حرفهای
(هميشه تحريميان به ويژه خارج نشين) کمتر ديده میشود!
البته همهی آنچه
گفته شد به معنای آن نیست که بايد در اين انتصخابات يا ديگر انتصخاباتها رأی داد
يا خیر! آنچه آمد تنها يادآوری چند پيشفرض نادرستی بود که گاهی بر پايهی آنها
میانديشيم. اينکه رأی دهيم يا نه، بيش از هر چيزی بستگی بدان دارد که رأیدادن يا
رأیندادن، کدامیک به سود برساخت زمينههای مردمسالاری و پيشرفت اخلاقی دانشيک اقتصادی
و . . . کشور است. در هر انتصخاباتی بايد جداگانه شرايط را سنجيد و تصميم گرفت؛ ولی
برای تصميمگيری بجا، بهتر است از پيشفرضهای نادرست رها باشیم.
نویسنده آقای محمد
مباشری، نقل از سایت گویا نیوز