از اتاق کار
آقازادهی سرشناس تا . . هر کجا!؟
این که خاطر ما از ” آقازادهها ” مکدّر است و ما خاطرههای تلخی
از آنان به سینه سپردهایم، نه به کینهتوزی تاریخیِ ما از این جماعتِ ویژهخوار مربوط
است و نه به حسرتها و چشمتنگیهای ما. که مثلن چرا اینان میخورند و ما را در
این ماراتُن و بلع سیریناپذیر نصیبی نیست. بل شرمگنانه بگویم، نفرت ما به چشمهای
چشم دارد که خودِ این آقازادهها در آن ادرار میکنند.
معتقدم نه آقازادگی
خودبخود موجب خیزش نفرتِ این روزهای بخت برگشتگیِ ماست، و نه ما آنقدر به بدفهمیِ
تاریخی دچار شده ایم که همگانِ یک طایفه را به ورطهی دشمنی دراندازیم و نفرتهای
تلنبار خود را بر سرشان پهن کنیم.
ما
آقازادگان بسیاری را میشناسیم که هرگز به جایگاه بایستگیِ پدرانشان بند نیستند و
در حوزهای دیگر به کار شایستهی خویش مشغولاند. و یا اگر شانه به شانهی پدرانشان
در جایگاهی ایستادهاند، نه به دلیل نسبت پدر فرزندی، بل بخاطر لیاقت و فهم و دانش
و هنر و توش و توان خودشان است که تا بلندای جایگاه پدر بالا خزیده اند. جوری که
اگر ریسمان نسبت این دو را قطع کنیم، بیش از آن که فرزند از این انقطاع تمثیلی
آسیب ببیند، این پدر است که همکاری لایق و امین و دلسوز را از دست میدهد.
در
یک کلام، نفرت ما از آقازادگان و همهی آنانی که از سفرهی داراییها و موقعیت و
نفوذ پدر ارتزاق میکنند، بی آنکه لیاقت آن را داشته باشند، هرگز به اغراض سیاسی
و تفاوت های بینشی و نگرشی این روزهای ما و پدران ایشان مربوط نیست. یعنی دور از
انصاف است که ما بخاطر اختلافی که با پدر داریم بر سر پسر بکوبیم.
آقازادههای
نفرتانگیز، در مجاورت اسم پدر، دفتر و دستکی برای خود دارند که بصورت ظاهر هیچ
ربطی به کار پدر ندارد. اما در هر تماسی که با هر وزیر و وکیل و نگهبان درهای بسته
میگیرند، از همان خونی سود میبرند که از پدر در رگ دارند. قانون را به نرمی پفی
که برای رُفتن غبار روی لباسشان از دهان بیرون میدهند، دور میزنند. یا نیکتر
بگویم، قانون را زیر پا میگذارند. یا درستتر بگویم "به قانون میخندند. یا
منصفانه بگویم "آقازادههای نفرت انگیز، قانون را جِرواجر می کنند!"
آقازادگانِ
مورد نظر من، عمدتن برای بلعیدن مواضع پولخیز و اقتصادی است که رابطهی خونیشان
را روی میز مناقصهها و مزایدهها می گذارند. اما اگر پدر، شخصیتی چند وجهی داشته
باشد، نیز حریصانه به همهی آن حوزهها سر فرومیبرند. رک بگویم "برخی از
آقازادگان سرشناس بهقدر همهی عطشهای سیریناپذیر همطیفان خود سر به
هزارتوی مناسبات کلی و جزیی کشور فرو میبرند، حتا به این که چه کسی در کجا زندانی
شود و چه کسی در کدام نیمه شب از رختخوابش بیرون کشیده شود.
البته
میدانم منظورم از آقازادگی را به کلیت نفرتی گسترش میدهید که از همین رابطهی
خونیِ صرف برمیجوشد. و گرنه چه فرقی میکند نفرت ما از پسران هفت خطِ فلان روحانی
نام آشنا باشد یا برادران دریوزهای که بر همین رابطهی خونی چمبر زدهاند و به
تناسب دستگاهی که هریک در بغل دارند به هواخواهیِ هم همت میکنند، یا داماد و
عشیرگان ابنالوقتی که در اطراف یک اسم امام صادقی گِرد آمدهاند.
آقازادهها
البته در هر گویش مکرر خود به الفاظی چون امام و انقلاب و اسلام و مسلمین و خون
شهید و اوجبالواجباتی نظام و مقام معظم رهبری و هزار فوت و فن و لفاظیهای اینچنینی
مسلحاند. و گرنه شما مگر از آقازادهای که در آستان قدس رضوی خانه کرده است
الفاظی چون مردم، حقوق مردم، قانون، و ضرورت پاسخگویی به نمایندگان مردم میشنوید؟
هرگز. بهمین دلیل است که نفرت ما از اتاق کار یک آقازادهی سرشناس سرچشمه میگیرد،
و تا قد و بالای آقازادهی تولیت آستان قدس رضوی که هیچ، تا لباس روحانی دامادِ
فلان رییسِ بهمان دانشگاه که هیچ، تا تشکیلات تریلیاردی آقازادهی فلان مرجع تقلید
که هیچ، تا دم و دستگاه آقازادهی فلان شخصیت امنیتی که هیچ، تا واسطهگری و رانتخواری
آقازادهی فلان نمایندهی مجلس که هیچ، تا هر کجا که این رابطهی بی دلیل خونی
کارسازی میکند میدود و نفرت بر نفرت مینشاند.
این
نیز بگویم و بگذرم که داستان آقازادگان سیریناپذیر به ایران و جمهوری اسلامی
ایران محدود نیست. رد پای این خصلت حریصانه را در همهی کشورهای پخمه و فشل و
ترسیده و غارت شده مثل عراقِ صدام و لیبیِ قذافی میشود سراغ گرفت. داستان بلعهای
سراسیمهی پسران صدام و پسران قذافی مگر در همین امتداد نبوده و نیست؟ هر کجا که
قانون به طنز گراید، آقازادگان سربرمیآورند. با این تفاوت که آقازادگان در
کشورهای دیگر با فریب و صحنه سازی و ادرار در قانون و ترساندن مردم کارسازی میکنند،
و در کشور ما اما با همهی اینها بعلاوهی پرچمی از اسلام نگونبخت که بر شانهی
آقازادگانِ بی دلیل در اهتزاز است و لابد این پرچم را نیز از دست شخص امام زمان به
رسم لیاقت گرفتهاند.
شانزدهم
آبانماه سال نود و یک